روانکاوی ژاک لکان (Jacques Lacan)
« حدیث آرزومندی غیر »
مقدمه: درباره ی روانکاوی و موضع گیری لکانی
الف- درباره ی روانکاوی: موضوع اصلی روانکاوی پرسش از وجود انسان است. از نظر روانکاوان هر فرد ِ انسانی صاحب تاریخ و سرگذشتی خاص خویش است و هدف روانکاوی رهایی آدمی از نیروهایی است که ذهن و روان او را تحت اختیار خویش گرفته اند. روانکاوان می کوشند با بازکردن و نشان دادن این نیروها که ریشه در گذشته ی فرد دارند و آگاه کردن وی از این نیروهای انباشته شده ی درونی، او را به سوی رهایی از الزامهای آن سوق بخشند.
لکان با جهت گیری متفاوتی از روانکاوی مرسوم با این امر مخالف بود که روانکاوی جزء علم پزشکی قرار گیرد. او معتقد بود که روان کاوی را نمی توان به صورت دوره ای آموزشی درآورد چرا که روان کاوی طی طریقی است شخصی که در آن فرد به پرسشی اساسی و عمیق در مورد سرگذشت و خواسته ها و آرزوهای خویش می پردازد و این امر را تنها نمی توان به سیستم اعصاب یا ساختمان مادی مغز ارجاع داد.
ب- موضع گیری لکانی: درباره روانکاوی ژاک لکان در کلی ترین صورت می توان چنین اظهار داشت که از سویی بحث او به نوعی باز می گردد به همان جدل قدیمی که بر اولویت قائل شدن میان کنشگر و ساختار در موقعیت های مختلف تاکید دارد. لکان در این نزاع ِ به نظر بی پایان، طرف ساختار را می گیرد، و از سویی دیگر در حوزه ی روانشناسی نیز ، او با الهام از فروید بر ضمیر ناخودآگاه و مختصات خاص آن تاکید دارد و از توجه دیگر روانکاوان را که پس از فروید بر « خود » در ساختمان شخصیتی آدمی تاکید گذاردند فاصله گرفت. از نظر او تاکید بر خود انحراف از میراث فروید یعنی ضمیر ناخودآگاه است.
لکان در تاکیدش بر ضمیر ناخودآگاه البته راه متفاوتی را از فروید پیمود. او با تاثیرپذیری از سوسور « زبان تکلم و ساختمان خاص آن » را شکل دهنده ی ضمیر ناخودآگاه آدمی و در نتیجه عامل و هدایت کننده ی کنشهای بشری می دانست.
اما از منظری دیگر داستان روانکاوی لکان ، داستان « آرزومندی غیر » است. از این منظر او رهیافت فروید را به شیوه ای دیگر دنبال می کند.
فروید معتقد بود که انسان دارای غرایز ، نیازها ، امیال و خواسته هایی است که در مواجهه با کنترل اجتماعی به ناخودآگاه کودک دفع می شوند و سالهای بعد به شکلی دیگر بازگشت می کنند. بحث فروید بر سر ساختار شخصیت آدمی است که از نهاد، خود و فراخود تشکل یافته و انسان صحنه درگیری و تنش میان این سه نیرو در درون آدمی است. نهاد مخزن غرائز است، فراخود ارزشها و هنجارهای اجتماعی ، وجدان و ... است که انسان را بسوی متعالی بودن می خواند و خود که منطق موقعیت را می سنجد. برای مثال وقتی شخصی به یک مراسم افطاری دعوت می شود، در نزدیکیهای اذان زمانی که فرد کنار سفره افطاری نشسته، نهاد او میل به خوردن غذا دارد، اما این فراخود اوست که جلوی او را می گیرد، و در نهایت این خود ِ اوست که تعیین می کند چه زمانی مجاز است نیاز نهادی خود را برآورده سازد. از منظر فروید این نبرد و درگیری درونی همواره در درون انسان در جریان است. او در بیان شخصیت آدمی در جملات مشهوری می گوید:
انسان اساسا یک میدان کارزار است ، و به مثابه سرداب تاریکی می ماند
که در آن یک پیردختر مبادی آداب (فراخود)
و یک میمون دیوانه ی جنسی (نهاد)
در یک پیکار دائمی اخلاقی هستند
و این درگیری نیز به یک کارمند بانک نسبتا عصبی (خود) ارجاع داده شده است
حال قضیه این است که از نظر فروید قصه انسان، قصه ی برآوردن تمایلات درونی است که عمدتا تمایلات جنسی می باشد و در این راه با مشکلات و مسائل زیادی برخورد می کند و گاه آنها را سرکوب می کند، گاه انکار، گاه به والایش (تصعید) می پردازد و ... روانکاوان بعد از فروید می کوشیدند در معالجات بالینی شان با تقویت « خود ِ بیمار » آن وجه از شخصیت او را در مقابل دو وجه دیگر یعنی نهاد و فراخود تقویت کنند تا با مدیریت غرائز و امیال درونی، و نیز در نظر گرفتن ارزشها و هنجارهای درونی شده ی اجتماعی و اخلاقی، بیمار بتواند بهترین تصمیم را در موقعیت های مختلف زندگی اش اتخاذ نماید.
اما لکان در موضع گیری متفاوتی، داستان انسان را داستان برآورده کردن نیازها و تمایلات درونی نمی داند، بلکه هدف انسان را در آرزومندی غیر (غ،Other) جستجو می کند. آرزومندی غیر (غ) بدین معناست که همواره انسان در موقعیتهای مختلف در مقابل یک دیگری بزرگ (Other) قرار دارد و خواهان اوست. این دیگر (Other) خواهی بنیادهای شخصیت آدمی را شکل می بخشد.
بدین جهت لکان در مطالعات خویش نخست می کوشد نشان دهد که انسان در زندگی روزمره بدنبال ارضاء نیازهای خود نیست بلکه کنشهای او متوجه به « دیگری » است. او نخست با صحبت درباره ی مرحله ی آینه و امر خیالی نشان می دهد که تاکید بر کنشگر خودآگاه و خودآئین که اعمال و رفتار خویش تسلط دارد پنهان سازی و نادیده گرفتن ذات اصلی و حقیقی آدمی است که ریشه در « امرنمادین » دارد.
در بحث از امرنمادین او به چگونگی شکل گیری « دیگری » می پردازد و نشان می دهد که چگونه غیر و قوانین برآمده از آن هدایتگر کنشهای فرد می باشند و در نهایت از « امر واقعی » سخن می گوید که در دسترس آدمی نیست.
حال برای باز کردن روانکاوی ژاک لکان نخست مختصری درباره ی روانکاوی سخن می گوییم و در ادامه هر یک از ساحتهای وجودی آدمی را به تحلیل می نشینیم.
همانطور که اشاره داشتیم لکان بحث خویش را با تشخیص سه وجه اساسی در ذات نفسانی آدمی آغاز می کند:
1- حیث خیالی که برخواسته از مرحله ی آینه است.
2- حیث نمادین که اشاره به توانایی آدمی در استفاده از زبان دارد.
3- حیث واقع که همواره با حیث نمادین در تعارض باقی می ماند.
لکان برای بیان ارتباط میان این سه ساحت از مفهوم « هندسه ی موضعی » استفاده می کند. هندسه ی موضعی بدین مضمون اشاره دارد که در شخصیت آدمی این سه ساحت در ارتباط و پیوند درونی با یکدیگر قرار دارند و همانند حلقه های تودرتویی هستند که بازشدن هر کدام به رهاشدگی دو حلقه ی دیگر می انجامد.
ساحتهای وجود آدمی
الف- امر خیالی
الف-1- مرحله آینه و تشکیل من ِ نفسانی: مرحله آینه زمانی آغاز می شود که کودک خود را در برابر آینه (یا آینه دیگری) می بیند و کل کالبد و جسم خود را مشاهده می کند و تصویری منسجم و هماهنگ از خویش بدست می آورد. این مرحله از 6 ماهگی آغاز می شود و در پایان سه سالگی به حد کمال خود می رسد. از نظر لکان مرحله ی آینه و تصویر تمام و هماهنگی که از جسم کودک به او ارائه می دهد، تاثیر بسزایی در شکل گیری شخصیت کودک دارد. این تصویر منسجم و هماهنگ من ِ نفسانی کودک را تجسم می بخشد و شکل می دهد.
از نظر لکان تشکل این من ِ نفسانی به بهای پنهان سازی و نادیده گرفتن ذات اصلی و حقیقی آدمی یعنی ساحت نمادین شخصیت می باشد و حیث خیالی اشاره به پنهان سازی حقیقت و گریز از آن دارد و احساس کاذبی به کودک می بخشد و لکان نشان می دهد که من ِ نفسانی سرابی از خودشیفتگی (نارسی سیسم) می باشد و فرد به اعتبار آن خود را عامل اصلی افکار و تصورات خویش می داند و احساس تسلط می کند. این احساس کاذب و نارسی سیسم را می توان در واکنش کودک در برابر آینه دریافت.
الف-2- واکنش کودک در برابر آینه: واکنش کودک در برابر آینه با شور و شعف و شادی بسیاری همراه است چرا که آینه به او احساسی از هماهنگی و تعادل می بخشد و تصویر کلی و هماهنگی به او می دهد. این تصویر کلی و هماهنگ به کودک احساس « تسلط » می بخشد اما این احساس تسلط، یک احساس کاذب است چرا که کودک در این سن شدیدا وابسته به دیگران است. از طرفی دیگر تصویر درون آینه به کودک احساس غرور نیز می بخشد، بدین ترتیب او احساس می کند که شبیه بزرگسالان است و سعی می کند که خود را با آنها تطبیق دهد. تطبیق بر سه وجه استوار است:
1- تصویری که فرد از خودش دارد.
2- تصویری که از شخص مورد تقلید دارد.
3- مورد یا مطلوب انطباق.
کودک ابتدا تنها حرکات و اعمال دیگران (غیرهای بزرگ، همچون مادر و پدر) را تقلید می کند اما کم کم از طریق زبان تکلم به فهم و آگاهی بیشتری از ماهیت اعمال دیگران دست می یابد چرا که از طریق تکلم به قواعد نانوشتهی زندگی روزمره پی می برد و با استدلال ها و عللی که در پس رفتار آدمیان است، آگاه می گردد.
لکان معتقد است که این تطبیق برخاسته از نوعی حس خود- بزرگ بینی (یا پارانویا) است که با خودشیفتگی و نارسیسیسم کودک در ارتباط است. از نظر او مادر منشاء نارسیسیسم در کودک می باشد. در ادامه به توضیح نارسی سیسم و چگونگی شکل گیری آن در مرحله آینه می پردازیم.
الف- 3- نارسی سیسم: نارسی سیسم به معنای خودشیفتگی، و تعلق قلبی و عاطفی کودک نسبت به تصویر خویش در آینه می باشد که همراه با شکل گیری من ِ نفسانی است؛ یا همانطور که آلفرد بینه اشاره دارد حاکی از میل جنسی فرد نسبت به شخص خویش است.
نارسی سیسم از واژه ی نارسیس گرفته شده و اشاره به افسانه ی نارسیس دارد. نارسیس نام پسری بود که در زیبایی بی همتا بود. یک روز او در ضمن شکار به چشمه ای رسید زلال و بر آن شد اندکی در کنار آن بیاساید. ناگهان تصویر خود را در آب دید ولی آن را بجا نیاورده عاشق و واله آن شد. دست دراز کرد تا او را در آغوش گیرد اما کوشش اش بی حاصل ماند. آنچنان گریست تا آن که دریافت معشوقش تصویر خود اوست ...
همانطور که می بینیم نارسی سیسم اشاره به عشق فرد به خود و خودشیفتگی اش دارد و همانطور که اشاره داشتیم نارسی سیسم کودک حاصل عشق مادرانه است. آنچه مهم است این که هرگونه نقصان و ضعفی در تعلق مادر به فرزند موجب تزلزل و سستی در تشکل نارسی سیسم کودک خواهد شد.
برای توضیح چگونگی شکل گیری نارسی سیسم در کودک نخست باید به تمنایی در وجود مادر اشاره کنیم که ریشه ی عشق او نسبت به کودک خویش است.
عشق مادرانه از کجا بر می خیزد؟ عشق مادر ناشی از « فقدان » ی است که او همواره در وجود خویش احساس می کرده است؛ و این فقدان همانا فقدان مادر از « ذکر ، phallus » است.
الف- 3- 1- ذکر (Phallus)
اصطلاح ذکر به راحتی قابل توضیح نیست. این مفهوم در واقع پل ارتباطی میان روانشناسی فروید و روانکاوی لکان محسوب می شود و مفهومی است که نشان می دهد چطور آرزومندی غیر (غ) در فرد شکل می گیرد.
برای فهم این اصطلاح باید نخست درباره ی داستان رابطه ی اولیه میان مادر و کودک در نخستین ماههای تولد صحبت کنیم. در نخستین ماهها میان مادر و کودک درآمیختگی عمیقی وجود دارد. در 6 ماهه اول پس از تولد برای کودک، مادر همه چیز است. کودک در اطراف خویش جز مادر چیز دیگری نمی بیند و انگار از این جهان تنها مادر را می خواهد و درک می کند و تنها خواهان اوست.
البته باید اشاره داشت که در این مرحله از آنجا که کودک در مرحله ی دهانی قرار دارد، برای او مادر به مهمترین عضوش (برای کودک) یعنی پستان خلاصه می شود. که بدین معنا در این مرحله مادر غیرکوچک (غـ) کودک محسوب می شود.
و از منظری دیگر در شش ماهه ی اول تولد مادر برای کودک « همه چیز » است و در واقع اولین عشق ی است که کودک در دوران زندگی اش تجربه می کند. آنها در این دوران با یکدیگر هستند و از باهم بودن لذت می برند. اما از بعد از 6 ماهگی دو عامل باعث جدایی آن دو از یکدیگر می شود.
1- مرحله ی آینه.
2- ورود نام پدر .
3- توهم تمامیت.
در مرحله ی آینه، که از 6 ماهگی آغاز و تا سه سالگی ادامه می یابد، کودک برای نخستین بار با تصویری منسجم و هماهنگ از خویش رو برو می شود و برای اولین بار خود را به عنوان یک موجود واحد (جدای از مادر) تجربه می کند. این آگاهی ِ به خود و دیدن ِ تصویری هماهنگ از خویش به او احساس استقلال و فردیت می بخشد و باعث کمرنگ شدن ِ احساس درآمیختگی او با مادر می شود.
اما با ورود نام پدر به رابطه ی اولیه میان مادر و کودک، کودک با این حقیقت ِ تلخ مواجه می شود که او مطلوب آرزومندی مادر نیست بلکه میل مادر به سوی پدر است. به عبارتی با ورود نام پدر ، کودک در عشق خود نسبت به مادر وجود رقیبی جدی را احساس می کند. در نخستین برخوردها برای کودک این سوال مطرح می شود که چرا میل ِ مادر بیش از آن که به سوی کودک باشد به سوی پدر است؟
کودک کم کم متوجه می شود که پدر دارای چیزی است که در مادر وجود ندارد، و آن ذکر می باشد. ذکر همان چیزی است که باعث کشش و جذب مادر نسبت به پدر می گردد.
ذکر به طور غیر مستقیم با آلت جنسی در ارتباط است، اما در عین حال ورای آن قرار دارد، و مفهومی پیچیده تر می باشد. در واقع ذات ذکر مبتنی بر فنای ابقایی (مفهومی از هگل) است؛ یعنی هم هست و هم نیست. ذکر چیزی است که می خواهیم به آن برسیم ولی هیچ گاه بدان دست نمی یابیم.
نکته این است که از طریق ذکر قانون ظاهر می شود (مثل قانون منع زنای با محارم )، بدین جهت حضور ذکر تعیین می کند که مطلوب ِ عشق مجاز نیست، و تنها این پدر است که می تواند نسبت به مادر ابراز عشق نماید.
کودک تا نزدیکیهای سه سالگی کم کم و بتدریج از مادر فاصله می گیرد و تمایلات جنسی او به سمت ضمیر ناآگاهش دفع می گردد و به سمت یادگیری مناسبات اجتماعی حرکت می کند.
اما در این دوران کم کم میلی هم در درون کودک رشد می یابد و آن این که خواهان ذکر می شود، یعنی عاملی که باعث جدایی او از معشوق اش (مادر) گردید. این آرزومندی آتشی فناناپذیر است که پیوسته از خاکستر خود زاده می شود.
اما توهم تمامیت اشاره به عدم توانایی آدمی در تحمل تمامیت (در اینجا عشق مطلق) دارد. در شش ماهه ی اول پس از تولد کودک خود را تماما در خدمت فقدان مادر قرار می دهد و مادر نیز در مقابل کودک را به تمامی جایگزین فقدان درونی خویش می کند. در اینجا تنها حیث خیالی است که قادر به آفرینش چنین تمامیتی است. اما نکته این است که هر گاه که فردی به مطلوب خود صورتی مطلق می بخشد تمام وجود او به جنب و جوش در آمده در پی آن خواهد بود که به چنین حالتی پایان بخشد و از این جا رابطه ی مهرآکین میان مادر و کودک شکل می گیرد. رابطه ی مهرآکین میان مادر و کودک به این مضمون اشاره دارد که آدمی هیچگاه معشوق خویش را به تمامی دوست نمی دارد بلکه محدودیت ها و دردهایی که این دوست داشتن بر او تحمیل کرده است، باعث نوعی احساس دشمنی و تنفر نیز در او می گردد.
وقتی مادر و کودک عشقی مطلق به یکدیگر می ورزند، عشقی که با ذات آدمی تناقض دارد، ناخودآگاه به سمتی کشیده می شوند که به این دوست داشتن ِ مطلق پایان بخشند.
ادامه دارد ...